غر غرو

ساخت وبلاگ
آدم از یک جایی به بعددیگر خودش را به در و دیوار نمیکوبد،از هر چه هست و نیست شاکی نمیشود،از آدم ها فاصله نمیگیرداز هیچ کس، دیگر متنفر نمیشود.دیگر گریه نمیکندغصه نمی خورداز حرف کسی نمی رنجد.دیگر شعر نمیخواند، موسیقی گوش نمیدهد،به کسی زنگ نمی زند، کسی هم به او زنگ نمی زند.دیگر صدایی، اتفاقی، بوی عطری، اسمی، زنگ تلفنی، نامه ای، خاطره ای، حرفی، رنگ پیراهنیحواسش را پرت نمی کند.آدم از یک جایی به بعد، دیگر منتظر نمی ماند،دیگر عجله نمی کند، دیگر حوصله اش سر نمی رود، دیگر بی قرار نمی شود. می دانی؟آدم از یک جایی به بعدفقط تماشا می کند ... غر غرو...ادامه مطلب
ما را در سایت غر غرو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : todaystatus بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 1:50

یه چیزی هست من نمیتونم ازش درس بگیرم. قبول پروژه وقتی که سرم خیلی شلوغه یه مدتیه سرم بشدت شلوعه و انواع و اقسام مشغله سرم ریخته.این وسط یکی پیله کرد که فلان کارو واسه من انچام بده. هرچی میگم نمیرسم، بدقول میشم جلوت گوشش بدهکار نیستالان این پروژه و پروژه های دیگه دست دادن دست هم و آرامش زندگیمو گرفتن. الان دومین مرتبس که خواستم بلند بلند داد بزنم و وسایل اطرافمو بشکونم. دیوونه شدم رفت... پیام بعدی رو از دیوونه خونه میدم!! راستی شب یلدا رفتم مرکز نگهداری سالمندان خلوت، ساکت، غم انگیر....  عصر عم انگیزی بود، دوس دارم هروز برم بهتشون سر بزنم.بعضیاشون خیلی سرزندن اما وقتی توی اون جمع دل مرده و نا امید قرار بگیری مثل اونا میشی :( غر غرو...ادامه مطلب
ما را در سایت غر غرو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : todaystatus بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 1:50

تا عید 40 میلیون تومن میخوام.

یکی از راهای رسیدنشو میبینم، راهای دیگه خودشون باید باز بشن و این پولو واسم بسازن.

پس زودباشین خودتونو نشون بدین 

40,000,000 T


غر غرو...
ما را در سایت غر غرو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : todaystatus بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 1:50

سلام و سلام به میرا که برگشته و پستای منو میخونه !!  خواننده های وبلاگ هیچ وقت فکر نکن فراموش میشن. امروز روزمو خوب شروع کرد، برنامه ها و کارهایی که باید انجام می دادم مشخص بود، انجام دادم و خوب بود.یکی از دوستامون که چند وقتیه مشکلات مالی داره اومد دفتر ، خوشحال بود میخندید، مشکلات در حال حل شدن بودن و زندگی روی خوش نشون داده. کلی انرژی مثبت اومد... رفتم اینستگرام یه پیام به یکی از کسایی که باهم رقابت داریم پیام دادم و خیلی اتفاقی قرار شد تا نیم ساعت بعدش همدیگرو ببینیم. در راه رفتن بودن که یکی از دوستای خوب و خوش انرژی و موفق اومده بود ک منو ببینه، تازه از هند برگشته بود و یا دست پر. دمش گرم. چه روز خوبی بود هرکسی که اومد پیشم انرژی مثبت میاورد. شیرینی گرفتم و رفتم دفتر رقیبمون و در کنار قابت رفاقتی رو هم شکل دادیم و امیدوار شدیم که بتونیم در کنار هم کارهایی رو انجام بدیم. برگشتم خونه حسابی خسته بودم.یکم نشستم یادم افتاد که شب قبلش باخودم عهد بسته بودم حنما از هر فرصتی برای پیاده روی استفاده کنم.هدفون و آهنگهاش قدیمی شادمهر و خیابون... چند قدم دور نشده بودم که بارون بارید ، چه بارون خوبی. لذت بخش بود. همه زیر چتراشون قایم شده بودن اما من مثل پرنده ای خوشحال و سرحال قدم میزدم و به آینده خوشبین.... حسابی خیس شدم و هرچی بیشتر این خیس می شدم آرامش بیشتری پیدا میکردم. بعد از اینکه بارون بند اومد رسیدم پیش 2تا از دوستای خوبم.کلی باهم حرف زدیم و از مشکلاتی که باهاش مواجهیم گفتیم و دردل کردیم.خیلی بده پسر سنش بالا بره و هنوز خونه پدرمادرش باشه. درد اصلیمون همینه... غر غرو...ادامه مطلب
ما را در سایت غر غرو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : todaystatus بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 1:50

بار دومه دارم می نویسم!! دیروز تولدم بود، یک تولد با شکوه در سکوت کامل خبری و رسانه ای برگذار شد.آسمون ابری، بارش باران، خاک و تگرگ !! سطج تعاملم با آدمای دیگه امروز در پایین ترین سطح بود.  از حق نگذرم، تشکر کنم از اوناییکه هر 8 ساعت یبار تبریک گفتن و دلمو شاد کردن. شاد ! اینا به کنار، حدود 1 ساعت پیش مشعول درس خوندن و تحقیق و این چرت و پرتا بودم که قلبم به شکل خیلی خیلی بدی درد گرفت، خودمو رسوندم کنار پنججره و چندتا نفس عمیق کشیدم.حتی نفس کشیدن هم درد داشت. خیلی باحال میشد، آغاز و پایان میفتاد یک روز. 21 استفند آمد 21 استفاد رفت... امسال ، سال 96 ، سال منه. میترکونم غر غرو...ادامه مطلب
ما را در سایت غر غرو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : todaystatus بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 1:50

غروب یکشنبه ساعت 6 بود که از شرکت زدم بیرون و یکم تو خیابون بودم و بعدش رفتم خونه. حدود 8

درو که باز کردم دیدم چندتا از دوستام وسط سالن ماتشون برده و منو نگاه میکنن، منم اونارو مات و مبهوت نگاه میکردم... برنامه سپورایز کردن من بود که زود حونه رفته بودم.

یکی یکی بچه ها اومدن و شد تولد !!!

سروصدا و شلوغ کاری

جدا سنم رفته بالا! اون شب به نیت خواب رفتم خونه ، مریض بودم و خسته اما به زور خودمو سرپا نگه داشتم


غر غرو...
ما را در سایت غر غرو دنبال می کنید

برچسب : سوپرایز, نویسنده : todaystatus بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 1:50

نزدیک 3 ماه میشد که با خانواده خیلی سرد رفتار میکردم.از دیدنشون خسته شده بودم هروز هروز و هروزاین همه سال، بی مهریایی که دیدم. صبرم تموم شده بود. کلافه عصبی ("کلافه" و "عصبی" بیشترین تکرار رو در وبلاگم دارن!) صبح یه سلام و شب برمیگشتم 15 مین شام میخوردم و تموم.نه حرفی نه رابطه ای راستش باعث بیشترش مینا بود، مجدد منو ول کرد. پارسال این موقع ها بود که دوباره برگشته بود پیشم... اینبار خیلی داعونم کرد. ازش متنفر شدم. کاملا بازیچه دستش بودم. این همه سال و خاطره و رویای آینده همش پوچ بود. خلاصه اینا باعث شده بود من کلا از همه چیز ببرم و هیچی واسم اهمیت نداشت.حتی روزا و مناسبتا هم واسم بی اهمیت شدن. روز مادر شد و من بی تفاوت ازکنارش گذشتم.اتفاقی گریه مادرمو شنیدم. بیدارم کرد.خوردم کرد. مثل ی سیلی سنگین تو گوشم بود. 2 ساعت مونده بود به تحویل سال.زدم بیرون از خونه.توی بزرگراها میچرخیدم.دنیا تو سرم بود.یاد سال گذشته افتادم. پارسال مادر آرش زنده بود و پیش هم بودم. اما امسال جاش خالیه. پیش خودم گفتم هیچیز ابدیت نیست، قدر داشته هارو تا هستن بدونم.نه بعد رفتنشون. رفتم یه گل فروشی و هرچقدر که تونستم گل خریدم و یه دسته گل بزرگ دست کردم. نیم ساعت به تحویل سال بود، درو باز کردم اومدم تو، مامانو دیدم. بغض تو گلوم اجازه نداد کامل بگم روزت مبارک.... به چند قطره اشک احتیاج داشتم که بار سنگین این مدت رو از دوشم بلند کنه. سبک شده بودم.مادرم خوشحال بود.هرجا میره میگه رضا این گلو واسم گرفته. عطرش همه خونه هست...  اون لحظه احساس کردم بزرگتر شدم، عقلم درست تصمیم گرفته بود. اجازه ندادم سال 95 با سیاهی تموم بشه.نجاتش دادم. همون موقع بود که یه خانواده کوچیک 3 نفره برای اولین بار زنگ خونه مارو زدن و مهمونمو غر غرو...ادامه مطلب
ما را در سایت غر غرو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : todaystatus بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 1:50

هیچوقت به اندازه امشب روی عیدی هایی که گرفته بودم فکر نکرده بودم.

یه بسته دارم از عیدی هایی که طی سالها جمع کردم. از 50 تومنی تا 10 دلاری

وقتی نگاهشون میکردم اسم کسی که بهم داده بود رو دیدم، یادش بخیر. مادربزرگم.همه عیدی هاشو دارم..مرسی از خودم که خرجشون نکردم.

ارزش ریالی کمتر میشه، اما معنویش پا به بینهایت گذاشته.

دلیلی نداره کسی بیاد 10 تا اسکناس یجا عیدی بده، یدونش یادگاری میمونه واسه سالهای بعد.که یادآوری کنه زندگی ابدی نیست.


غر غرو...
ما را در سایت غر غرو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : todaystatus بازدید : 42 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 1:50

سلام چند ماه گذشته اینقدر سرگرم کار بودم که کلی از کارای روزانه رو فراموش کردم.امروز تا ساعت 12 ظهر خوابیدم و گفتم گور بابای دنیا.بیدار شدم نشستم سریال آشنایی با مادر رو نگاه کردم! یکمی سرچ تو نت بزنم.وبلاگ بنویسیم.آهنگای فرانسوی محشری که دانلود کردم گوش کنم و شب برگردم خونه و لالا..... از وقتی وارد پاییز شدیم 1 -  آهنگ پاییز تنهایی احسان خواجه امیری زیاد میاد جلو چشمم اما پلی نمیکنم! 2 -  شبا خیلی طولانی شده. اینقدر طولانی که ساعت 11 دیگه کاری واسه انجام دادن نمیمونه جز خوابیدن و فکر کردن به گذشته و آینده چندماه گذشته خیلی عشق و حالی توش نبود اما راضیم، به ثبت نهایی اختراعم نزدیکتر شدم، پیشرفت کاری داشتم، نتایج کارهام به مرحله اجرا رسیدن. اما خب که چی؟ تا کی؟؟ الانم دارم چرت و پرت مینویسم! تاثیر این آهنگای فوق العادس کل احساسات آدمو زیر و روو میکنه. فکر میکنم یه مشکل بزرگی که دارم نداشتن دوستی همفکر و هم هدف تو زندگیمه:| اینجوری مجبورم یه نفری برم جلو خط بالا رو دستم خورد! چیز مهمی قرار نیست بخونی  یمی بیاد کامنت بذاره یکم انرژی بگیرم شاید پستای بهتر و هدفمند تری گذشاتم غر غرو...ادامه مطلب
ما را در سایت غر غرو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : todaystatus بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 1:50

جدیدا خیلی غر میزنه، مغزمونو برده

صبح تا شب همش اعتراض داره و غر میزنه.به همه چیز گیر میده، همه چیز رو ظاهرا رو اعصابشه.میخواد همرو عوض کنه.حتی تو خوابم ول کن نیست و دعوا داره با خودش و زمین و زمان

مثل پیرمردای 90 ساله بازنشسته، تنها فرقش اینه هنوز 27 سالشه و اینجوری میکنه.

تمام موارد بالا نظر نزدیکانم در مورد من بود که دیگه طاقت همرو سر آوردم و یک صدا گفتن چقدر غر میزنم!!!

خبر ندارن این وبلاگو راه انداختم که از غرغرام کم کنم و بازگوش نکنم :D

راستی قالب جدید گذاشتم.چطوره؟


غر غرو...
ما را در سایت غر غرو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : todaystatus بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1396 ساعت: 1:50